۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

سینمای ما به کدامین سو می رود ؟ در ارتباط با فیلم طهران تهران


جمعه پیش یعنی 17 اردیبهشت بعد از نمایشگاه کتاب ، با دوستان تصمیم گرفتیم بریم سینما آزادی تا شاید یه فیلمی درخور دیدن ببینیم و یه لذتی ببریم .

رفتیم تو و با دیدن پوسترهای فیلما متوجه شدیم که تقریبا اشتباه اومدیم اما تنها اسمی که ما رو تحریک کرد تا نفری 4 هزار تومان به متصدی زیباروی فروش بلیط سینما بدیم اسم داریوش مهرجویی برای فیلم طهران تهران بود.

فیلم ساعت 4 و نیم در طبقه پنجم اکران میشد که خودمونو با آسانسور رسوندیم به سالن .

فیلم 2 اپیزود بود که اولی برای مهرجویی بود با عنوان طهران تهران و دومی برای مهدی کرم پور با عنوان سیم آخر . گویا یه سومی هم قرار بوده سیف الله داد بسازه که رفت دیار مجهول .

خلاصه داستان اپیزود اول:

گروهی گردشگر همراه با یک خانوادة معمولی تهرانی تصمیم می گیرند در ایام عید نوروز برای تجدید خاطرات خود به دیدن آثار تاریخی و جاذبه های گردشگری تهران بروند.

خلاصه داستان اپیزود دوم:

يک گروه موسيقی، پس از مدت‌ها موفق می‌شوند برای کنسرت‌شان مجوز اجرا دريافت کنند.

قبل از نوشتن این پست یه چرخی تو اینترنت زدم و دیدم که اکثرا دارن از فیلم تعریف می کنند اما متاسفانه باید بگم حیف 4 هزارتومان و 110 دقیقه وقتی که گذاشتم روش .

مهرجویی که تقریبا افتضاح ساخته بود یه چیزی تو مایه های فیلمی برای گروه سنی همزه توسط دانشجوی هفته اول کارگردانی . من رو یاد فیلم ما همه خوابیم بهرام بیضایی انداخت که حسابی حالمو گرفته بود .

واقعا الان که دارم می نویسم و لحظات فیلم رو یادم میاد حالم داره به هم میخوره . صحنه فرو ریختن سقف خونه خانواده فقیر و سپس لطف و توجه همسایه های مهربونش و بعدش همراهی اونها با یه سری پیرزن پیرمرد فوق العاده مرفه و پولدار برای گردش در تهران و بدتر از اون نشون دادن صرف کاخ گلستان و برج میلاد و این جور جاها با توضیحاتی راجع بهشون در مدت درازی از اپیزود و فاجعه بار تر سوء استفاده از فیلم برای تبلیغ یه رستوران به قول یکی از بازیگراش ، با کلاس ، برای غذا خوردن و حال به هم زن تر نشون دادن محل سکونت اون آدما که در واقع یه خانه سالمندان با کلاس بود که فکر کنم خود مهرجویی داره آماده میشه بره اونجا و صحنه یبس و تو ذوق زنِ چشم به راهیه پیرزن برای ورود دخترش که واقعا حالمو به هم زد و آخرش هم کمک آدم پولداره به فقیر برای بازسازی خونه .

واقعا فاجعه ای بود برای سینمای ایران .

اپیزود دوم هم برای کسانی که فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" اثر بهمن قبادی رو دیدند ، جای هیچ بحثی رو نمیذاره .

باز یه گروه موسیقی و داستان اجرا و مجوز و یه آدم بده که نماینده سیستم حکومت هست و نگذاشت اجرا بشه و بعدش ناراحتیشونو نشون داد که نهایتا یکشون که بچه پوادار بود و اهل شرط بندی ماشین سواری ، تصادف کرد و مرد .

واقعا چی باید گفت راجع به این اپیزود ؟!

از بازیگریش بگم ؟ از فیلمنامه ؟ یا اینکه از کارگردانیش بگم ؟

مزخرف به تمام معنا بود ...

خلاصه اینکه 4 هزار تومنتون رو حیف نکنید . اگه برید یه پاکت سیگار بخرید پشت هم بکشید ریه تون داغون بشه بعدش برین بیمارستان خیلی بهتره ...

نمایشگاه کتاب یا محلی برای پیک نیک وسط موجی از نیروهای اطلاعاتی و انتظامی و کتاب های بی خواننده


جمعه 17 اردیبهشت 89 با وجود آگاهی از شلوغی نمایشگاه به خاطر محدودیت زمان در وسط هفته با دو تا از بچه ها رفتیم نمایشگاه کتاب .

در این نمایشگاه ، 4 چیز جلب نظر میکرد که خلاصه و بدون روده درازی میخوام براتون بگم که مطمئناً کسانی که رفتند هم اونا رو متوجه شدند پس من دارم برای اونایی که هنوز نرفتند میگم :

1) شلوغی کاذب نمایشگاه

2) حضور بسیار محسوس نیروهای اطلاعاتی یا شایدم بسیجی و نیروهای انتظامی

3) حضور اکثریتی غرفه های خلوت و بی کشش مذهبی که فقط فضای به اون بزرگی رو اشغال کرده بودن و مزاحمت ایجاد کرده بودند.

4) خالی بودن جای بسیاری از کتاب های به دردبخور از دید من

در مورد اول ، در مسیر رسیدن به سالن اصلی نمایشگاه با فوج عظیمی از مردم روبرو شدیم که اکثراً خوش تیپ کرده بودن و در حال رفت و آمد بودند و نکته جالبش اینکه تعداد زیادی از اونا یا چیزی دستشون نبود یا اگه بود در حد یکی دو کتاب ، گویا فقط اومده بودند برای تماشای کتابا یا حتی برای تماشای آدمای کتاب دوست وفرهنگی یا به ظاهرفرهنگی که نتیجش این شده بود خریدارهای واقعی در اقلیت و اذیت قرار بگیرن

در مورد دوم، من تا به حال تو نمایشگاه کتاب این همه نیروی انتظامی با ماشین های مختلف به همراه موتورسوارهای دوترکه ریشو و درشت اندام و کت و شلواری ندیده بودم ، اما به جز یک مورد که موتورسوارها داشتن به دو نفر گیر میدادن و دست بند میزدند مورد برخورد دیگه ای ندیدم . در حقیقت جمعیت اینقدر زیاد بود که اگه یه درگیری به درد بخور پیش میومد مردم حتما غالب بودند و یه جرقه جدی برای 22 خرداد زده میشد .

در مورد سوم ، که حسابی تو ذوق میزد غرفه هایی بود با اسامی عجیب و غریب عربی که اکثرا خالی و بی مشتری بودند و حاوی کتاب های مذهبی بودند و گویا تنها مشتریاشون مامور خریدهای مساجد و اماکن دولتیِ اداری، آموزشی ، فرهنگی بودند که مثلا نهج البلاغه به تعداد 10 تا میخریدند تا ببرند تو مساجد یا اداره جات خاک بخوره .

در مورد آخر هم که سانسور به شدت در نمایشگاه حاکم بود و البته ربطی به خود نمایشگاه نداشت و این نشات گرفته از فضای کلی حاکم بر مطبوعات بود.