۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

من و شعر و شاعری و سید علی صالحی



"با اجازه ی شاملو"

دیگر خدای را در پستوی خانه نهان نخواهم کرد .

دیری ست که بی هراس

بر بام بلند شب آمده .

برایت چراغ آورده ام

برایت بامداد و بوسه آورده ام

برایت باران ، آسودگی ، امان ،

برایت آب آورده ام ،

دست و روی خسته خویش را ،

از این عذاب بی شفا بشوی ؛

ما دستمان خالی است

ما فقط پی یک پرسش ساده آمده ایم ،

به ما بگو،

آراء آینه را در سنگ و سوگ کدام باور بی کجا

شکسته اید ؟

از وقتی که با شعر و لذت بردن از خوندن شعر آشنا شدم ، با شعرهای متفاوت و سبک های گوناگونی روبرو بودم ، اما وجه مشترک همه ی عکس العمل های من در برابر شعرها، مشکل پسند بودن من بوده که من اصلا این رو مبنی بر آگاهی کامل و درک عمیق از شعر و مفاهیم آن در خودم نمی دونم بلکه به خاطر مانوس نبودنم با شعر می دونم که باعث شده وجودم به راحتی آغوشش رو ، به روی اشعار مختلف با سبک های گوناگون باز نکنه ؛ نتیجتاً اینکه از این هزار سال تاریخ شعر و شاعری مکتوب که داریم تنها از چند شاعر معدود خوشم اومده و البته برای بقیشون هم احترام قائلم .

خیام ، فردوسی ، نظامی ، شاملو ، اخوان و فریدون مشیری از محبوب ترین شاعرهای من هستند که با خوندن اکثر آثارشون لذت را در وجودم احساس می کنم ، لذتی با جنسی خاص که مشابهش رو در دیگر لذایذ زندگیم ندیدم .

بعد از این همه روده درازی برگردیم به شعر بالا با عنوان "با اجازه ی شاملو" که از اشعار سید علی صالحی هست که من در ضمیمه ماهنامه مهرنامه خوندمش و بعد از خوندش ، در اون ، ارزش ، احساس ، ظرافت و روانی خاصی رو حس کردم که شایسته دیدم اینجا برای شما هم بیارمش . من صالحی رو نمیشناختم از اون جایی که طبق تجربه سالیان اخیر ، کاری به کار آثار شاعران کشورمون که در دهه ی اخیر منتشر شده نداشتم از بس با مطالب مزخرف و سطحی و بی مغز روبرو شده بودم . اما این بار گویا وضع فرق می کنه .

صالحی از اعضای حلقه 5 نفره ای بوده که شعر "موج ناب" رو مطرح ساختند و در سال 56 ، جایزه "فروغ" رو گرفته و در دهه 60 سبکش رو عوض کرده وبه "شعر گفتار" از ابداعات خودش رو آورده ، شعری که سادگی و نزدیک شدن به زبان معیار رو بیش و پیش از هر چیز توصیه می کنه . خلاصه اینکه باحال بود . یکی دیگه از اشعارش رو در زیر آوردم :

"تمام"

به من بگو

در این منزل بی نشان

تا کی به اسم آینه از خشت خام

سخن خواهی گفت ؟

دیری است دیوار کج از مسیر ثریا

به ویرانی ویل المکذبین رسیده است .

به من بگو ،

از این کاروان بی واژه چه می بری ؟

جز غارت خیالی ،

که خبر از غفلت بی فردای تو می دهد .

تو چه می دانی از اندوه مادران و ،

از این شب پر ملال .

به خدا آتش زیر خاکستر است

این خرمن بی خار و

این کبریت کهنه سال .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر